وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟ روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد

 


کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست! صدای قلب تو را ،پشت آن حصار بلند همیشه می شنوم من در آن لحظه که صدای موسیقی احساس تو را می شنوم برگ خشکیده ی ایمان را در پنجه باد رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز! نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر می بینم..... کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو ، تا عمق وجودم جاریست

 

وقتی سرت رو رو شونه های کسی میگذاری که دوستش داری بزرگترین آرامش دنیا رو تو خودت احساس میکنی و وقتی کسی که دوستش داری سرش رو رو شانه هات میذاره احساس می کنی قوی ترین موجود جهانی

هیشکی من دوست نداره چرا نظر  نمیدید

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است

ای دوست دلت همیشه زندان من است آتشکده ی عشق تو از آن من است آن روز که لحظه ی وداع من و توست آن شوم ترین لحظه ی پایان من است

زندگی زیباست حتی اگر کور باشی ? خوش آهنگ است حتی اگر کر باشی مسحور کننده است حتی اگر فلج باشی? اما بی ارزش است اگرثانیه ای عاشق نباشی


چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه : یکی دوست دارم

 

عشق در لحظه ای پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است


که می روی و بفهمم باید بروی کاش می دانستم چه باید کرد کاش کسی چیزی به من می گفت کسی که در چنین لحظه ای کاری کرده بود تنها برایت نوشتم: اگر می روی خورشید را هم با خودت ببر بی تو خورشید بر بام آسمان بارانیم به چه کار می آید؟ همه آرامشی که می روی همه از تو نیازم می بینم می روی می دانم می مانم تو چه می بینی؟ تو چه می دانی؟

 


خداحافظ ! این همان واژه ای است که اوقات خیالم را ابری می کند و وسعت درونم را به تنگنایی محقر مبدل می سازد آن گاه فرصت دیدنت را می سپارم به ندیدن های مان و طلوعت را در مغرب خیالم نظاره گر می شوم ! تو از دیدگان من مستور می شوی و در آغوش خیالاتم هم اسیر ! چنین اسارتی را دوست داری یا نه ! دوست داری که هرشب سیاهی سایه ی اشکم وصی آسمان کوچه تان شود یا دستان کنجکاو افکارم نوازشت کنند و تو را قدر ترین پهلوان داستان خود پندراند ؟ تو تو ای دور

 

آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی؟ ماه میگه: یعنی اومدن دوباره‌ی تو...، ماه میگه؟ تو بگو عشق یعنی چی؟ آسمون میگه : انتظار دیدن تو

تمام بی کسی هایم کسی دارم هنوز چشم مشتاق و دل دلواپسی دارم هنوز خنده را از من گرفتند دل قرارم را ربود با تمام این حرفها دوستت دارم هنوز

هیچ وقت, هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد. امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی . که به خاطر لرزش دستانم در زیرآواری از رنگها ناپدید ماند . به جز حضور توهیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفتم. حتی عـــــــــشــــــق راا

 تا هستم رفیق، ندانی کیستم روزی به سراغم آیی، که من نیستم

عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فروریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست....صدقه است


حالا از تمامی قصه تنها قاب عکسی مانده ست که شباهتی عجیب به دختری از تبار ترانه دارد! حالا باران که می آید خاک این دختر خالی هنوز بوی عشق و عود و عسل می دهد! حالا مدام از پی نشانی تو فنجان های قهوه را دوره می کنم مدام این چشم بی قرار را با بغض و بهانه باران آشنا می کنم! مدام این دل درمانده را با برودت عشق آشتی میدهم باید این ساده بداند بانوی برفی بیداری ها دیگر به خانه خواب و خاطره باز نخواهد گشت!.........

 

به که بخشیدی؟ لبخندهایی که از من دریغ کردی به که باج دادی؟ صداقتی که از آن من بود به چه کسی سپردی؟ وجودی که هستیم شده بود همهء باورم بودی که می روی همهء ستاره ام در این سیاهی ِ تنهایی همهء آنچه داروندارم بود همهء من را همهء تو را ستاره و باران را آسمان و زمین را بهانه کردی

که می روی و بفهمم باید بروی کاش می دانستم چه باید کرد کاش کسی چیزی به من می گفت کسی که در چنین لحظه ای کاری کرده بود تنها برایت نوشتم: اگر می روی خورشید را هم با خودت ببر بی تو خورشید بر بام آسمان بارانیم به چه کار می آید؟ همه آرامشی که می روی همه از تو نیازم می بینم می روی می دانم می مانم تو چه می بینی؟ تو چه می دانی؟

دهانت را می پویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ذهنت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین!!!

دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی

 در دادگاه عشق قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند دوستت دارم

حکایت جالبیست که فراموش شدگان فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند

صحبت محبت من باورت نبود/من ترک دوستی زتو باور نمی کنم


سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتی ...رفت...ساکت می شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من می گویم : رفت ...رفت...رفت. رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شادیم بمرد...شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من می خندم و می گویم خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است...کارم از گریه گذشته است به آن می خندم

 


 زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن سعی کن همیشه طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی نیازی به پاک کن نداشته باشی

 


شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی

 


شکسپیر میگه : همیشه به کسی فکر کن که تورو دوست داشته باشه نه به اون کسی که تو اونو دوست داشته باشی

 

 دوستی شوخی سرد آدمهاست، بازی شیرین گرگم به هواست واسه کشتن غرور من و تو دوستی توطئه ثانیه هاست

زمان به سرعت می گذرد ودیگران وارد و از زندگی تان خارج میشوند. هرگزبرای گفتن این که آدم ها چه قدر برای تان اهمیت دارند،فرصت را از دست ندهید.