نه...تردیدی بر جای نمانده است مگر قاطعیت وجود تو کز سرانجام خویش به تردیدم می افکند که تو آن جرعه آبی که غلامان به کبوتران می نوشانند پیش تر از آن که خنجر به گلوگاهشان برند....

سوزی است مرا در دل دانی که چه سان سوزی؟سوزی که وجود من بر باد دهد روزی/چون شاخه ای بر آتش می سوزم و می گریم/دیده قدح اشکی /دل مجمر پر سوزی

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو/یا که دل از دیدن تو سیر شود بعد برو/تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند/صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو