در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این منزل ویرانه ندارد دل را به کف هر که نهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
مرداب برای به دست آوردن نیلوفر سالها میخوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره، پس اگه کسی رو دوست داری، برای داشتنش صبر کن
یکی بود یکی نبود... این جمله همیشه آغازگر قصه هایی بود که می شنیدم ولی قصه من که آغاز شد هیچکس نبود نه من بودم و نه تو، من و تو همیشه دو نفر بودیم : یکی بود، یکی نبود تو همیشه نبود قصه و من .... چه فرق می کرد که بی تو بودم یا نبودم؟ من وتو هیچ وقت ما نبودیم قصه را بی هم آغاز کردیم به این امید که شاید در فصلی از آن به هم برسیم ولی تمام فصلها گذشت وبه هم نرسیدیم و قصه نا تمام ماند... من و تو می توانستیم ما باشیم ولی....
ماهی به آب گفت :تو نمیتونی اشکای منو ببینی چون من توی آبم.آب گفت:اما من میتونم اشکای تو رو احساس کنم چون تو توی قلب منی
امشب این خانه عجب حال و هوایی دارد . گپ زدن با در و دیوار صفایی دارد . همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت. بازم این یار قدیمی چه وفایی دارد
عشق شادی است عشق آزادی است ...... عشق آغاز زآدمی زاد است .......عشق آتش به سینه داشتن است ...... دم همت بر او گماشتن است ....... عشق شوری زخود فزاینده است ...... زایشی کهکشان زاینده است....... زنده است آنکه عشق می ورزد ......... دل وجانش به عشق می ارزد
کاش نمی فهمیدی هیچوقت که چه قد عاشقتم ..کاشکی چشمات واسه یک روزم شده هوای چشمامو میکرد..کاشکی از لحن قشنگ اون صدات نمیخوندم که همه اون عاشقونه گفتنات فقط و فقط به خاطر منه.. آخ چه قد دلم میخواست که عشقتو واسه یک لحظه شده از توی چشمات بخونم.. اما تو مخمل ناز اون چشات همه چی پیدا میشه جز عشق من.. دیگه هیچوقت نمیخوام بهم بگی نفسات هنوز به خاطر منه ..نفسم دروغ نگو من نفساتو میشناسم.. توی حرم نفسات هر دلیلی میتونم پیدا کنم به جز خودم ..نازنینم میدونم دلت یه جای دیگست
من از عشق تو دیوانه شوم باکی نیست... که چو من شیفته در کوی تو بسیاری هست.... هر که روی چو گلت بیند داند به یقین.... که ز سودای تو در پای دلم خاری هست.... «گر بگویم که مرا با تو سرو کاری نیست».... قاضی شهر گواهی بدهد کاری هست
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست عاشقی مقدورهر عیاش نیست غم کشیدن صنعت نقاش نیست عشق یعنی با تو خواندن از جنون ، عشق یعنی سوختنها از درون، عشق یعنی سوختن تا ساختن ، عشق یعنی عقل و دین را باختن ، عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ، عشق یعنی گم شدن در باغ دل ، عشق یعنی تو ملامت کن مرا، عشق یعنی می ستایم من تو را ، عشق یعنی در پی تو در به در ، عشق یعنی یک بیابان درد سر، عشق یعنی با تو آغاز سفر ، عشق یعنی قلبی آماج خطر، عشق یعنی ت
ای کاش گل بودی و من از باغها میچیدمت یا که طلوعی بودی و از پنجره میدیدمت ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان هر وقت باران می گرفت از دور می بوسیدمت