-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 10:36
وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟ روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است و راست راست توی خیابان راه می رود عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 10:37
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست! صدای قلب تو را ،پشت آن حصار بلند همیشه می شنوم من در آن لحظه که صدای موسیقی احساس تو را می شنوم برگ خشکیده ی ایمان را در پنجه باد رقص شیطانی خواهش را در آتش سبز! نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر می بینم..... کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو ، تا عمق وجودم جاریست
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 10:34
وقتی سرت رو رو شونه های کسی میگذاری که دوستش داری بزرگترین آرامش دنیا رو تو خودت احساس میکنی و وقتی کسی که دوستش داری سرش رو رو شانه هات میذاره احساس می کنی قوی ترین موجود جهانی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 09:14
هیشکی من دوست نداره چرا نظر نمیدید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 09:07
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 09:06
ای دوست دلت همیشه زندان من است آتشکده ی عشق تو از آن من است آن روز که لحظه ی وداع من و توست آن شوم ترین لحظه ی پایان من است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 09:06
زندگی زیباست حتی اگر کور باشی ? خوش آهنگ است حتی اگر کر باشی مسحور کننده است حتی اگر فلج باشی? اما بی ارزش است اگرثانیه ای عاشق نباشی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 08:33
چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 20:33
عشق در لحظه ای پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 20:32
که می روی و بفهمم باید بروی کاش می دانستم چه باید کرد کاش کسی چیزی به من می گفت کسی که در چنین لحظه ای کاری کرده بود تنها برایت نوشتم: اگر می روی خورشید را هم با خودت ببر بی تو خورشید بر بام آسمان بارانیم به چه کار می آید؟ همه آرامشی که می روی همه از تو نیازم می بینم می روی می دانم می مانم تو چه می بینی؟ تو چه می دانی؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 12:25
خداحافظ ! این همان واژه ای است که اوقات خیالم را ابری می کند و وسعت درونم را به تنگنایی محقر مبدل می سازد آن گاه فرصت دیدنت را می سپارم به ندیدن های مان و طلوعت را در مغرب خیالم نظاره گر می شوم ! تو از دیدگان من مستور می شوی و در آغوش خیالاتم هم اسیر ! چنین اسارتی را دوست داری یا نه ! دوست داری که هرشب سیاهی سایه ی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 12:19
آسمون به ماه میگه: عشق یعنی چی؟ ماه میگه: یعنی اومدن دوبارهی تو...، ماه میگه؟ تو بگو عشق یعنی چی؟ آسمون میگه : انتظار دیدن تو
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 18:20
تمام بی کسی هایم کسی دارم هنوز چشم مشتاق و دل دلواپسی دارم هنوز خنده را از من گرفتند دل قرارم را ربود با تمام این حرفها دوستت دارم هنوز
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 18:19
هیچ وقت, هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد. امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی . که به خاطر لرزش دستانم در زیرآواری از رنگها ناپدید ماند . به جز حضور توهیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفتم. حتی عـــــــــشــــــق راا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 10:39
تا هستم رفیق، ندانی کیستم روزی به سراغم آیی، که من نیستم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 16:21
عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فروریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست....صدقه است
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 12:22
حالا از تمامی قصه تنها قاب عکسی مانده ست که شباهتی عجیب به دختری از تبار ترانه دارد! حالا باران که می آید خاک این دختر خالی هنوز بوی عشق و عود و عسل می دهد! حالا مدام از پی نشانی تو فنجان های قهوه را دوره می کنم مدام این چشم بی قرار را با بغض و بهانه باران آشنا می کنم! مدام این دل درمانده را با برودت عشق آشتی میدهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 12:19
به که بخشیدی؟ لبخندهایی که از من دریغ کردی به که باج دادی؟ صداقتی که از آن من بود به چه کسی سپردی؟ وجودی که هستیم شده بود همهء باورم بودی که می روی همهء ستاره ام در این سیاهی ِ تنهایی همهء آنچه داروندارم بود همهء من را همهء تو را ستاره و باران را آسمان و زمین را بهانه کردی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 12:17
که می روی و بفهمم باید بروی کاش می دانستم چه باید کرد کاش کسی چیزی به من می گفت کسی که در چنین لحظه ای کاری کرده بود تنها برایت نوشتم: اگر می روی خورشید را هم با خودت ببر بی تو خورشید بر بام آسمان بارانیم به چه کار می آید؟ همه آرامشی که می روی همه از تو نیازم می بینم می روی می دانم می مانم تو چه می بینی؟ تو چه می دانی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 12:15
دهانت را می پویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ذهنت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین!!!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 21:00
دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 11:30
در دادگاه عشق قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم به تو بگویند دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 10:57
حکایت جالبیست که فراموش شدگان فراموش کنندگان را هرگز فراموش نمی کنند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 10:56
صحبت محبت من باورت نبود/من ترک دوستی زتو باور نمی کنم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 10:27
سر کلاس ادبیات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن : رفتم ... رفتی ...رفت...ساکت می شوم، می خندم، ولی خنده ام تلخ می شود. استاد داد می زند : خوب بعد؟ ادامه بده . و من می گویم : رفت ...رفت...رفت. رفت و دلم شکست...غم رو دلم نشست...رفت شادیم بمرد...شور از دلم ببرد . رفت...رفت...رفت و من می خندم و می گویم خنده تلخ من از گریه غم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 20:53
زندگی هنر نقاشی کردن است بدون استفاده از پاک کن سعی کن همیشه طوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی نیازی به پاک کن نداشته باشی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 20:50
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی... سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 09:25
شکسپیر میگه : همیشه به کسی فکر کن که تورو دوست داشته باشه نه به اون کسی که تو اونو دوست داشته باشی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1385 09:25
دوستی شوخی سرد آدمهاست، بازی شیرین گرگم به هواست واسه کشتن غرور من و تو دوستی توطئه ثانیه هاست
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 17:07
زمان به سرعت می گذرد ودیگران وارد و از زندگی تان خارج میشوند. هرگزبرای گفتن این که آدم ها چه قدر برای تان اهمیت دارند،فرصت را از دست ندهید.