نه...تردیدی بر جای نمانده است مگر قاطعیت وجود تو کز سرانجام خویش به تردیدم می افکند که تو آن جرعه آبی که غلامان به کبوتران می نوشانند پیش تر از آن که خنجر به گلوگاهشان برند....

سوزی است مرا در دل دانی که چه سان سوزی؟سوزی که وجود من بر باد دهد روزی/چون شاخه ای بر آتش می سوزم و می گریم/دیده قدح اشکی /دل مجمر پر سوزی

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو/یا که دل از دیدن تو سیر شود بعد برو/تو اگر کوچ کنی بغض خدا میشکند/صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

 

 عشق با غرور زیباست ولی اگر عشق را به قیمت فرو ریختن دیوار غرور گدایی کنی... آن وقت است که دیگر عشق نیست صدقه است

 

 

 با زبان دل به نومیدی صدایت میکنم رو به من اور که با عشق اشنایت میکنم نا امیدم گر کنی میمیرم اما باز هم در همان حالت که میمیرم دعایت میکنم

 

 می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم

زمان ان رسیده پرواز کنم به سوی تاریکی به سوی تنهایی سایه ها دنبالم می کنند به کدامین سو پرواز کنم خسته از روزهای تکراری دیگر هیچ کلاغی در این تاریکی در پی سایه ی خود نمی گرد کاش کلاغی بودم که هیچ کس نگاهی به او نمی کرد حرف ها از پشت ضربه ها می زنند کاش سکوت جای حرف ها بر سر زبان ها بود خیلی خسته ام افسرده

 

 فرشتگان روزی از خدا پرسیدند : بار خدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را دیگر چرا آفریدی؟ خداوند گفت : غم را بخاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد

 

 

حقیقت انسان به آنچه اظهار می کند نیست ،بلکه حقیقت او نهفته درآن چیزی است که از اظهار آن عاجز است اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به نا گفته هایش گوش بسپار

 

 بدترین درداین نیست که عشقت بمیره بدترین درداین نیست که به اونی که دوسش داری نرسی بدترین درداین نیست که عشقت بهت ناروبزنه بدترین درداینم نیست که عاشق یکی باشی واونم ندونه بدترین درداینه که یکی بمیره اونوقت بدونی دوستت داشته

 از خدا پرسیدم خدایا چه چیزی تو را ناراحت میکند خداوند فرمودند : هر وقت بنده ای با من سخن میگوید چنان به حرفهای او گوش میدهم که گویی به جز او بنده دیگری ندارم ولی او چنان سخن می گوید که انگار من خدای همه هستم الا او

حقیقت آدمها آن نیست که بر شما آشکار می کنند. بلکه آن است که از آشکارکردنش بر شما عاجزند. بنابراین اگر می خواهید آنها را بشناسید، به آنچه می گویند گوش ندهید، بلکه به آنچه ناگفته می گذارند گوش بسپارید(جبران خلیل جبران

این قانون طبیعت است که هیچکس به تنهایی نمی تواند خوشبخت باشد بلکه خوشبختی و سعادت را باید در سعادت و خوشبختی دیگران جستجو کرد. ویلیام شکسپیر

دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی

 چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند... سنگ ... پس از رها کردن! حرف ... پس از گفتن! موقعیت... پس از پایان یافتن! و زمان ... پس از گذشتن

چه خوب است هر کس به عنوان اعلامیه جهانی حقوق من، آن را در اتاقش نصب کند و هر چند یک بار آن را بخواند: می خواهم بدون اسارت دوستت بدارم، با آزادی کنارت باشم، بدون اصرار تو را بخواهم، با احساس گناه ترکت نکنم، با سرزنش از تو انتقاد نکنم و با تحقیر به تو کمک نکنم، و اگر تو نیز با من چنین باشی، یکدیگر را غنی خواهیم کرد.

حقیقت همان دروغی است که بارها و بارها تکرار شده است

 روزها میگذرند عشق هامیمیرند رنگها رنگ دگر میگیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جای می مانند زندگی شوق تمنای همین خاطره هاست

 تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست

 

 فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست

 

 یار ما طفل است و معشوقی نمیداند هنوز .......... خون عاشق را به جای شیر مادر میخورد

 


برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن

 

 خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند حیف من زاده ی امروزم. خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز می سوزم

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم

 بوسه اسم است...چون عمومی است بوسه فعل است...چون هم لازم است هم متعدی بوسه حرف تعجب است...چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مهبوت میکند بوسه ضمیر است...چون از قید انسان خارج نیست بوسه حرف ربط است...چون 2 نفر را به هم متصل میکند

عشق یعنی دو کبوتر پرواز. عشق یعنی دو قناری آواز. عشق یعنی تو مرا میرانی.... من به صد حوصله میآیم باز. عشق یعنی سخن دل گفتن. عشق یعنی تو و یک عالم راز

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

 هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم


دوزخ چیزی است که وجود ندارد اما تو آن را می آفرینی و بهشت آن چیزی است که وجود دارد اما تو قبولش نداری . بهشت به آفرینش نیاز ندارد آن هم اکنون وجود دارد

 

جرا کسی نظر نمیده