گفتمش: دل می‏خری؟!

 پرسید چند؟!

گفتمش: دل مال تو، تنها بخند.

خنده کرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

 دل ز دستش روی خاک افتاده بود

 جای پایش روی دل جا مانده بود

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی حلاجیان شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 ق.ظ http://taazar.blogsky.com

سلام
ستاره خانم مطلبت زیبا بود اما نفهمیدم چرا ستاره ی تاریک

سلام
ستاره ای که تنها باشه تاریک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد